٭ (6)
ادامه...
زيب گولا خوشگل نبود. موهاي لخت بلند و مشکي داشت و يک خال همان رنگي کنار لبش. ما داشتيم بزرگ مي شديم. جوگ بينوايان و خرمگس مي خواند و من کتابهاي تن تن و ژول ورن. شاميل هم فکر نکنم نيازي به کتاب خواندن داشته باشد. بعد از ظهرها هنوز فوتبال بود. شبها قايم باشک و ظهر ها من زير درخت بودم. شايد هم چون هيچ وقت تيله نداشتم. نمي دانم چقدر بزرگ شده بوديم. آنقدري نبود که آدم خرمگس بخواند آنقدري هم کوچک نبوديم که فرق زيب گولا را با دخترهاي ديگر نفهميم. تا دو سال قبلش با بقيه دختر ها لي لي بازي مي کرديم. زيب گولا وقتي آمد که ديگر دخترها با پسرها بازي نمي کردند.
لی لی هر چقدر هم بازی دخترانه ای باشد باز پسر بچه ها را به خود می خواند. صبحها راحت می شد از این بازی ها کرد. هر بار که یک پایی می رفتی، می جهیدی، سنگ را بر می داشتی و بر می گشتی دخترها تشویقت می کردند و کلی ذوق می کردی. بازی کردن با یک دختر فایده اش این است که هیچ کدام از بردن آن یکی آزرده نمی شوید. حالا در هر سنی باشید و هر بازی ای که باشد، فرقی نمی کند. وقتی با دختری بازی می کنی هر دو یا برنده اید یا بازنده. مگر اینکه جر بزنی یا بخواهی خودت را فریب دهی. اما بساط لی لی های مختلط کم کم بر چیده شد. مردم کم کم باور می کردند که اختلاط در هر رده سنی و به هر مفهومی که باشد غلط است. برای ما بچه ها عللی که پشت هر معلولی بود اهمیت نداشت. خود حادثه بود که سریعا پررنگ می شد. توی عالم بچگی خودمان را با همه چیز وفق می دادیم. دخترها دیگر با ما بازی نمی کردند. ما هم یاد می گرفتیم که لی لی های گچی شان را با شلنگ آب بشوییم و پاک کنیم. دخترهای قدیمی فقط دشمنهایی جدیدی بودند که هیچ جذابیتی نداشتند. دشمنی که زمانی توی خانه ای عروسکی، نقش شوهرش را بازی کرده ای، نمی تواند احساسی در تو ایجاد کند. حال چه این احساس کینه باشد چه نگرانی. زیب گولا اما فرق می کرد. موجودی کشف نشده بود. دختر مغروری هم بود. زیب گولا توي لغت نامه تصويري بچه هاي محل، جايگزين کلمه تازه اي شد. کلمه اي که فقط من بلدش بودم و ديگران تنها تصويرش را داشتند. تنها ما بوديم که توي خانه توت مجنون داشتيم!
ادامه دارد....
نوشته شده در ساعت 1:21 PM;
توسطSoroush