٭ (1)
آدم وقتي توي حياط خانه اش يکي از آن توت هاي مجنون باشد، آدم تنهايي مي شود. اين از همان نکاتي است که توي هيچ کتاب روانشناسي نمی توانید پيدا کنید.
وقتي يکي از آن توتهاي مجنون داشته باشيد که کنار ديوار حیات لمیده باشد و دو تا از آن چتريهاي سبز بي عيب و نقص داشته باشد و هر سال کلي بار بدهد، خيلي بعيد است که آدم سالمي بار بياييد.
توت ما دو تا چتري داشت. يکيشان مماس با لبه بالاي ديوار حياط بود و ديگري را يک متر بالاتر جوري باز مي کرد که سايه اش روي همان لبه ديوار باشد. روي ديوار که مي رفتي، زير پايت نيم کره اي سبز بود و بالاي سرت هم چتري از برگ. چتر هميشه باز بود ولي من فکر مي کردم که بالاي ديوار که مي روم، درخت آنرا براي من باز مي کند.
اگر هنوز متوجه نشديد توت مجنون چه موجودي است بيخود زور نزنيد چون هيچ وقت ديگر هم نخواهيد فهميد و دقيقا به همين علت است که آدمي که زير سايه يک توت مجنون بزرگ شده باشد، آدم تنهايي است. اين آدم وقتي مي خواهد از خاطرات گذشته اش تعريف کند، يعني همان کاري که همه براي صميمي شدن انجام مي دهند، نا خود آگاه اسم توت مجنون از دهانش مي پرد و آن وقت است که طرفش رشته کلام را مي برد که بپرسد: توت مجنون ديگه چيه؟
- يعني چي چيه؟ خوب درخته.
- منظورت بيد مجنونه؟
- نه! بيد نه! توت! همين توت سياهها.
- شاتوت؟
- نه همين چتريها.
بعد مجبور مي شود يک نطق اساسي گياه شناختي براي طرف انجام دهد و يارو هم خوب معلوم است ديگر، حوصله اش سر مي رود و اين دوستي تازه هيچ وقت به صميميت نمي رسد.
من و نايب عبد ويس زير يکي از همين درختها بزرگ شديم. باقي بچه ها توي کوچه يا تيله بازي مي کردند و يا از بزرگترها فحشهاي ناموسي ياد مي گرفتند. ما توي حياط توتهاي بنفش رنگ را از درخت مي چيديم و صورتهايمان را رنگ مي کرديم. آن وقت حيوانات باغ وحشمان را، که بابا مي گفت خارجي هستند، بر مي داشتيم و از ديوار بالا مي رفتيم. نايب با چالاکي و من با هزار جان کندن.
بالا رفتن از ديوار از همان کارهايي است که بايد در طالع کسي نوشته شده باشد. وگرنه هر بچه اي، هر چقدر هم که چشمهايش برق بزند، لزوما نمي تواند ديوار را بگيرد و راست راست بالا برود. نايب مي جهيد بالاي ديواري که دو برابر ما قد داشت. بعد من مي پريدم و او دستم را مي گرفت. پاهايم هميشه زخم مي شد.
ادامه دارد....
نوشته شده در ساعت 11:12 AM;
توسطSoroush